بانام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
در بخش ۲ به اهمیّت نگرانی های موجود در جامعه خودمان پرداختیم، با امید اینکه بتوانیم بر نگرانیهای بی مورد غلبه نموده و زندگی آرام و بی دغدغه ای در پیش بگیریم.
در واقع کمی از اصل موضوع دور افتادیم، ولی اینک دنباله ماجرا را پی می گیریم:
فردای آن شب که من با دیدن جمله تأکیدی ( نگران نباش، خوشحال باش ) توانستم بدون نگرانی بخوابم، وقتی از خواب بیدار شده و از اطاق بیرون آمدم فضایی که شاهدش بودم بسیار جالب بود، دقیقا در رأس کوهی بودیم، که در آنجا پلاتفرمی ایجاد کرده و قسمتی از تأسیسات تجهیز کارگاه را در آنجا بنا کرده بودند. هوا کاملاً صاف و تمیز بود، اطراف را که تماشا می کردم همه کوه بود، با بلندی و کوتاهی های متعدّد و رنگهای متنوّع، که این نوع زیبائی طبیعت هم قابل توجّه است.
این منطقه چند کیلومتری از خود پروژه فاصله داشت، و بیشتر برای استراحت مدیریّت پروژه در نظر گرفته شده بود، قسمت عمده تجهیز کارگاه در خود پروژه ایجاد شده بود که در سطح خیلی اولیّه ساخته شده بود، و از نظر رفاهی بسیار پایین بود.
ولی خود پروژه که تقریباً ۹۵ در صد آن انجام شده بود، خیلی خوب و فوق العاده تمیز اجرا شده بود و معلوم هم بود که طبق مشخصّات فنّی اجرا شده است.
امّا از آنجائیکه پیمانکار آشنائی به متره و بر آورد نداشت و شخص متخصّص به متره بر آورد هم به پروژه خود نبرده بود، به همین دلیل نتوانسته بود هزینه های انجام شده را دریافت نماید. در نتیجه از نظر مالی کاملاً زمین گیر شده بود.
آن آقای مهندسی که دوستم به من معرفی کرده بود مدیر عامل شرکت پیمانکار بود و خودش مهندس شیمی بود مسئول پروژه هم جوان خوبی بود که او هم مهندس شیمی بود و از فامیل های نزدیک ایشان بود. متاسفانه ایشان هم آشنائی چندانی به متره نداشت. ولی معمار یا مسئول اجرای پروژه شخص آشنا به کارهای ساختمانی بود که توانسته بود کار را به نحو احسن انجام دهد. مسئله جالب توجّه در این پروژه این بود که کار اصلی شرکتشان کارهای برق فشار قوی بود، نه کارهای ساختمانی. در صورتیکه پروژه مورد نظر یک پروژه ساختمانی تأسیساتی بود.
این آقای مهندس که مدیر عامل شرکت هم بود از نظر جسمی و روحی آدم فوق العاده قدرتمندی بود، ولی به طوری که خودش تعریف میکرد، از نظر مالی هرچه داشت در این پروژه هزینه کرده بود، می گفت که یک آپارتمانش را فروخته و خرج این پروژه کرده و علاوه بر آن دو دستگاه کامیون و کلّی دلار داشته که همه را خرج این پروژه کرده است. مهمتر از همه اینکه سلامتی روانی خود را نیز در مسیر این پروژه از دست داده بود، و در حقیقت کاملاً حالت آدم های روانی را پیدا کرده بود. ولی با توجّه به قدرت جسمانی و روحی که داشت توانسته بود تا حدودی خودش را حفظ نماید.
پروژه در بین تپّه ماهور های کوهستان بود، و محل ساختمانها را با خاکبرداری و خاکریزی و تسطیح ایجاد کرده بودند، در نتیجه ساختمانها با اختلاف ارتفاع از هم قرار گرفته بودند، یعنی ساختمانها نسبت به هم در یک سطح نبودند، و اختلاف سطح آنها با محوطّه سازی به هم وصل می شدند، و شیبهای موجود در اطراف ساختمانها با نمای سنگ قلوه به نحو بسیار زیبائی اجرا شده بود، یعنی قلوه چینی شده بود، و قسمتهائی هم که شیب ملایمی داشتند با کف سازی بتنی خیلی زیبائی انجام شده بود.
همینطور که در بالا مطرح کردم کل پروژه به نحو جالبی تمیز و زیبا اجرا شده بود، به طوریکه من از تماشای آن خیلی لذّت می بردم .
وقتی پروژه را به طور کامل باز دید کردم، متوجّه شدم که خیلی بیشتر از آنچه که تا به حال صورت وضعیّت کرده اند کار انجام داده و هزینه کرده اند، و متأسّفانه با سر سری گرفتن متره بر آورد و عدم آشنائی به آن نتوانسته اند هزینه هائی را که کرده اند از کار فرما دریافت نمایند. ( ادامه دارد)
1 comment for “خاطره: یاری به دوست یک دوست؛ بخش ۳”